بعضی وقتها دوست داری بروی و گم بشوی.
رفتن و گم شدنی واقعی و نه شعاری.
رفتنی از جنس ماندن و ولی همرنگ شدن چنان که استتار شوی میان جمع.
مثل درخت شوی میان جنگل درختی درست شبیه بقیه درختان که وقتی از کنارشان میگذریم به یاد نمیاریم کدام کدامین یک بود.
و وقتی خاطرات را جستجو میکنیم از جنگل میگوییم و نه درخت.
بعضی وقتها دوست دارم اینگونه شوم ولی غمی و کسالتی مورفین طور وجودم را میگیرد.
گم شدن اصلا بد نیست نوعی آسودگی دارد ولی اگر بتوانی اگر رویایی هر شب تو را بیدار نکند و رنگ رخسار تو را زرد کند و تو را در میان جنگل بنماید.
ما خیلی تنهاییم و چه جمله ی غم انگیزی که ما هست و تنهاییم هست ولی در من غوغایی است و چه عجیب که من هست ولی تنها نیست.
دنیای گمی شده است یا میخواهی گم شوی و در همرنگی گوسفندطوری به سر کنی یا تمام هیاهوی درونت را رنگ خاموشی میزنی و منکر همه رفقای سفیدت میشوی.
[شصت عدد غریبی است نه مرزوارگی و تمامیت چهل را دارد و نه شور و شوق و تر و تازگی بیست را ولی چیزی دارد که اکثرا دلمان نمی آید تجربه اش کنیم. شصت رها کردن و گم شدن را به ارمغان می آورد ولی نه آن گم شدنی که در بالا میگفتم. گم شدنی قطره طور در دریا و در ریتم رقص آلود موج ها. 
شصت خیلی عجیب است که نه رفتنی قهرمانانه است و نه ماندنی جایز. شصت همان صندلی چوبی و کتاب و دفتر و قلم و عشق و ریوندیل آرزوهای بیست و چهل سالگی است.]
مطلب شماره 60
دوستون دارم.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بهادر بوربوری محمد تاج مزینانی - MTM پهنه ی کویر Maria خانواده Nick کد جاوا *کد جاوا اتراق(ببینید، بخوانید، مسافرت کنید)